می دانم می آیی ...

وبلاگ معتقدین به بازگشت حضرت امام موسی صدر (حفظه الله)

می دانم می آیی ...

وبلاگ معتقدین به بازگشت حضرت امام موسی صدر (حفظه الله)

"اگر خدا بخواهد من زنده باشم هیچ ارتشی نمی تواند مرا بکشد!"

 

یک بار در مجلس نشسته بودیم. یکی از جوانها گفت امام می خواهند بروند دمشق. راه امن نیست و امام هم اجازه نمی دهند محافظ همراهشان برود. بیایید نقشه ای بریزیم. من می روم ماشین پدرم را می آورم شما هم اسلحه تهیه کنید و بگذارید در صندوق ماشین. ماشین را هم پشت مجلس پارک می کنیم. وقتی امام راه افتاد سریع دنبالش راه می افتیم و از دور مواظبش هستیم.
مقدمات کار را آماده کردیم. نشسته بودیم و منتظر بودیم. امام موسی صدر آن جوان را صدا زد و با او صحبت کرد. وقتی جوان برگشت گفت: بلند شوید بروید! امام فهمیده، از کجا فهمیده نمی دانم! به من گفت فلانی! اگر خدا بخواهد کسی را از دنیا ببرد نه شما نه هیچ کس دیگری نمی توانید جلوی خدا را بگیرید و اگر بخواهد من زنده باشم هیچ ارتشی نمی تواند مرا بکشد. ثانیا مگه شما آموزش دیدید برای این کارها؟! بلند شید برید خونه هاتون!  

از مجموعه خاطرات "نصرالله"

عصبانیت ندیدم؛ نه در حضور نه در خلوت

دکتر ابراهیم یزدی، وزیر امور خارجه دولت موقت : 

<<...آن چیزی که ما در ادبیات و فرهنگ دینی خود از آن به «خُلق محمدی» یاد می‌کنیم، امام موسی صدر آن را به طور کامل داشت. من هرگز ندیدم که ایشان از این اطرافیان خود عصبانی شده باشد؛ در حالی‌که بعضی اوقات واقعاً ایشان را اذیت می‌کردند. هر کس که به حازمیه [مقر مجلس اعلای اسلامی شیعه] می‌آمد، می‌خواست ایشان را ببیند. خوب، ایشان هم مثل هر انسان دیگری خسته می‌شد. اما من هرگز ندیدم، نه تنها در حضور آنها، بلکه حتی وقتی تنهایی در خلوت پای سماور می‌نشستیم تا یک فنجان چای بنوشیم، که احساس عصبانیت یا دلتنگی کرده باشد. به مسائل اخلاقی و انسانی دقیقا توجه داشت. یک بار دهکده‌ای مسیحی را در جنوب لبنان بمباران کرده بودند و دو نفر از جوانان مسیحی آن کشته شده بودند. من تازه از آمریکا به بیروت آمده بودم. به من گفت که من دارم می‌روم تا از خانواده‌های این دو جوان مسیحی یک عیادتی بکنم. تو هم بیا با هم برویم؛ بد نیست. گفتم برویم، من دوست دارم. با ماشین ایشان رفتیم. روستای مسیحی درست کنار مرز مناطق اشغالی و اسرائیل بود. آنجا من با چشم خود دیدم که ایشان با مسیحی‌ها چه رفتاری دارند و مسیحی‌ها چه رفتاری با ایشان دارند. این‌ها همان چیزی است که امامان ما می‌گویند؛ که مردم را با رفتار‌تان به دین جذب کنید و نه با زبان‌تان. آقای صدر این امتیازات را داشت. ایشان علاوه بر اینکه تمام این نکات جامعه‌شناختی، روان‌شناختی و اجتماعی را داشتند، جایگاه‌شان در لبنان طوری بود که به مسائل سیاسی منطقه نیز اشراف کامل داشتند. من این اشراف سیاسی ایشان را در کمتر روحانی دیگری دیدم. ایشان مسائل سیاسی را می‌فهمید و اشراف داشت. این اشراف ایشان باعث شده بود تا مسائل را در ورای این روابط سیاسی عادی ببیند.
 
...آن چیزی که آقای صدر در لبنان بدست آورد، خودش بدست آورد. ایشان وقتی در سال 1959 به لبنان رفتند، خودشان با آن قد بلند و رشید پشت ماشین کوچک فولکس‌واگن نشستند و ظرف یک سال نزدیک صد هزار کیلومتر را در آن کشور کوچک زیر پا گذاشتند. ببینید، هیچ‌وقت روحانیون ما این اخلاق‌ها را نداشتند که خودشان پشت ماشین بنشینند و اینگونه متحرک باشند. دهکده‌ای نبود که امام موسی صدر ندیده باشد. هر دهی را که می‌گفتید، ایشان رفته بود و آنجا را دیده بود. یک خانواده شیعه نبود که امام موسی صدر آن را نشناسد. آقای صدر انصافاٌ با یک نگاه کاملا علمی وارد فعالیت شد. برای اینکه با خود گفت اول باید جامعه را بشناسد. در ضمن یک افق دید بلند داشت. مجلس اعلای شیعه را که درست کرد، اسمش شیعه بود؛ ولی همه شیعیان آنجا بودند. برخی پزشکان شیعه بودند که هم کمونیست بودند و هم عضو مجلس! ایشان نگفتند که شماها نمی‌توانید بیایید. همه خودی بودند و همه را جذب کرد. با اینها چنان با محبت برخورد کرد که گویی از هر مسلمانی مسلمان‌ترند. هیچ‌وقت این مرز بندی‌هایی را که ما امروز در کشورمان مشاهده می‌کنیم، نداشت. البته در همان حال در هر مسأله‌ای، خط مشی و مواضع خودش را داشت؛ خیلی محکم هم پای آنها می‌ایستاد و حسابی کار می‌کرد و هرگز تسلیم نمی‌شد. با این حال دقیقا توجه داشت و می‌دانست که چرا برخی شیعیان رفتند و کمونیست شدند. برای اینکه محروم‌ترین قشر بودند. اینها را همه می‌دانست و وسعت دید‌شان بسیار قابل‌توجه بود. بعد هم ایشان به سه زبان اشراف داشتند. فارسی که زبان مادری ایشان بود. عربی هم که حرف می‌زدند. فرانسه و انگیسی هم بلد بودند و البته فرانسه ایشان خیلی بهتر از انگلیسی ایشان بود. از طرفی بسیار اهل مطالعه بودند.

دخترم بلند شو! مسیح آمده!

  

...همه منتظر امام صدر هستند. تابوت از کلیسا تا گورستان مجاور آن آورده شده تا مراسم خاکسپاری انجام شود. با دیدن امام، مادر داغ دیده دستی به عبای سید می کشد و به صورت اش می‌کشد؛ بلند رو به تابوت دخترش می گوید: «مسیح آمده! دخترم بلند شو! مسیح آمده!» کشیش که تا به حال گوشه‌ای ایستاده بود و به احترام امام قدم جلو نمی‌گذاشت، نزدیک می‌شود و دست امام را می‌فشارد و کوتاه می‌گوید: «سیدی برکت آوردید.» امام می گوید: «خداست که برکت می دهد؛ سید موسی هم بنده ای از بندگان خداست. لطفاً مراسم شرعی‌تان را انجام دهید.»
 
صلیبی در دستِ کشیش به طرف تابوت می‌رود و به چهار گوشه‌ی آن صلیبی می‌کشد و می‌خواند که: «از خاکیم و به خاک می رویم.» حالا تابوت را بر می‌دارند و آرام در گودال می‌گذارند. مادر و پدر دختر به آرامی اشک می‌ریزند. دو سبد بزرگ در کنار گودال گذاشته اند؛ سبدی پر از گل‌های سرخ و سفید و سبدی پر از خاک. صف مشایعت‌کنندگان، دور قبر حلقه بسته‌اند و یکی یکی می‌روند و تسلیت می‌گویند و بنا بر انتخاب خویش، برخی یک مشت خاک می‌پاشند و برخی یک شاخه‌ی گُل به روی تابوت روانه می‌کنند.
 
آخر از همه امام موسی مشتی خاک بر روی تابوت می‌ریزد و دو شاخه‌ی گل! یکی سفید و دیگری سرخ را نثار می‌کند. می‌ایستد؛ دست ها را به سوی آسمان بلند می کند و می‌گوید: «اللهم ان هذه امتک و ابنة عبدک و ابنة أمتک نزلت بک و أنت خیر منزول بها؛ … اللهم أنا لا نعلم منها الا خیراً و أنت اعلم بها منا» برای پدر و مادر دخترک دعا می کند که خداوند رنج این‌جهان را و صبرشان بر مصیبت فرزند را اسباب راحت آن‌جهانی‌شان کند.»*
 
*به نقل از امام صدر نیوز